دیگه خسته شدم از این دوست داشتنای مصنوعی . دوستیایی که از خود خواهی سرچشمه می گیره. دیگه هیچی تو این دنیا طبیعی نیست .دوستیا، درس خوندنا عبادتا، عشقا...! همه چی مصنوعی شده، اون روستایی هم که باصفا دعا می کرد ،خرابش کردن ! دیگه خدا رو واسه خودش نمی خوایم! برا خودمون میخوایم. چقدر، از فضای جبهه فاصله گرفتیم !!! دلم می خواد دیگه از این دنیا برم ... واژگانی بود که تو این مدت توی ذهنم رژه می رفتند. تا این که ...: نفس گرم دوستم آرومم کرد . می گفت :مستحبه دهن مرده رو ببندند. حالا ببند اون دهنی رو که هر چی دلت می خواست باهاش گفتی! چقدر باهاش دیگرانو ضایع کردی ! دل چند نفرو شکستی؟ دیگه بسه...! بهترین حالتی که مرده داره، تسلیم در برابر حق. احساس کردم چقدر دیدم نسبت به دنیا عوض شده. دلم می خواد به همه یه جور نگا کنم . میخوام غصه چیزایی رو بخورم که ارزش داشته باشند! غصه دوری از آقام...! دلم برا چیزایی تنگ بشه که ارزش داشته باشند! دلتنگ آقام...! میخوام همه رو دوست داشته باشم وفقط با یه نفر صمیمی باشم.